سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دخترک - مهرنوش روان






درباره نویسنده
دخترک - مهرنوش روان
مهرنوش روان همدانی
دیروز به این می اندیشیم که چه خواهم بود؟! امروز به این می اندیشم که اگر نبودم،‏ چه بودم؟!
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهار 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دخترک - مهرنوش روان

آمار بازدید
بازدید کل :3142
بازدید امروز : 5
 RSS 

   

 

 

دخترک،

ساده و بی‏رنگ،

سراسیمه و سرد،

بی‏تزلزل، بی‏طاب.

 

از کجا آمده‏ای؟!

 

دخترک،

سایه‏ات بی‏تردید،

بی‏تبسم، بی‏خشم،

بی‏هیاهو و حراس از شبه آینه‏ها.

           

از کجا آمده‏ای؟!

 

دخترک،

رنگ نگاهت آبی،

صورتت مهتابی،

گل لبخند تو یاس،

طرح اندام تو همچون پیچک،

رفته از تاک جوانی بالا،

نبض بی‏رنگ زمان در دستت،

ساک تو لب به لب از پنجره‏ها،

کیف دستت، پراز اندیش? ناب،

پاک و مغرور و پر از رویایی.

           

از کجا آمده‏ای؟!

 

?

 

شهر ما

سرد و عبوس است و کثیف،

کوچه‏هایش باریک،

خانه‏هایش تاریک،

مردمش پرنیرنگ،

زشت و نامردم و پست.

 

زندگیمان                    

شب یلدای دراز،

بی‏تمنای سحر.

 

کارمان

سفسته بازی و قمار،

روی پرپر شدن قاصدک تاز? باغ.

میفروشیم هر روز،

نان به نرخ فردا،

خون به نرخ دیروز.

میفروشیم هر روز،

عشق،

احساس،

ترانه،

پرواز،

هرچه آیینه که در آن لبخند.

 

و در اندیشه‏مان

رُفتن شب زده‏هاست،

از تن مرد? شهر.

و چراغانی و آذین بستن،

به شب زهد فروشان زمان.

 

چشممان

پرسه‏زن و حیض،

نگامان بی‏شرم.

 

زندگیمان

گذران شب و روز،

بی‏ثمر، بی‏سامان،

بی‏خیالِ دلِ همسای? تنها و غریب،

بی‏خبر از گذر عمر و سفر،

...

 

ما پر از آواریم،

ما پر از زنگاریم،

و پی خان? ما،

روی آواز خوش قمریهاست،

ما غریبیم به شب بو، به نسیم...

 

تو کجا آمده ای؟!!



نویسنده » مهرنوش روان همدانی » ساعت 6:4 صبح روز سه شنبه 87 فروردین 6