باران
باران نم نم ریز
و من،
در امتداد من، نگاهم و پاهایم
و خیس
خیابان
و آدمهای هراسان
و چتر
و چتر
و چتر
باران،
باران و اشکهای ناپیدا،
روی گون? من.
چه فرصت خوبی،
که هر چه بغض دارم،
در این خیابان خیس بترکانم.
نویسنده » مهرنوش روان همدانی » ساعت 6:8 صبح روز سه شنبه 87 فروردین 6